محل تبلیغات شما

نورگرام



درگیری مرزی جمهوری آذربایجان و ارمنستان

 به دنبال انتشار خبرهای روز گذشته مبنی بر یک روز آرام در نقاط مرزی جمهوری آذربایجان و ارمنستان، امروز پنجشنبه خبرها حاکی است که درگیری‌ها بین دو طرف از سر گرفته شد. ( درگیری مجدد ارمنستان و آذربایجان )

منطقه قره باغ
منطقه قره باغ

بنا بر گزارش رسانه‌های مختلف از قبیل خبرگزاری فرانسه، مقام‌های دو کشور جمهوری آذربایجان و ارمنستان خبر دادند که امروز پنجشنبه درگیری‌های مرزی بین دو طرف از سر گرفته شد.

از سوی دیگر خبرگزاری آیسور ارمنستان به نقل از نماینده و عضو ارشد وزارت دفاع این کشور گزارش داد که درگیری‌های نظامی با جمهوری آذربایجان ادامه دارد.

به گفته آرتسرون هووهاسینیان»، نیروهای مسلح ارمنستان بدون دادن تلفات دشمن را ساکت کرده‌‌اند».

 وزارت دفاع ارمنستان روز گذشته اعلام کرده بود که طی این روز هیچ نقض آتش‌بس جدی در بخشی مرزی با جمهوری آذربایجان صورت نگرفته و تنها چند تیراندازی پراکنده از مواضع ارتش آذربایجان انجام شد.

وزارت دفاع جمهوری آذربایجان نیز روز چهارشنبه نقض جدی آتش بس را گزارش نکرده بود. خبرگزاری  آذری ترند» اعلام کرد که تنها  یکی از روستاهای مرزی آذربایجان روز چهارشنبه هدف آتش ارمنستان قرار گرفت که کشته یا مجروحی برجای نگذاشت.

نبرد ناگورنو-قره باغ پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی از سال ۱۹۸۸ آغاز شد. قره‌‌باغ، منطقه‌ای در همسایگی ایران در ناحیه شمالی واقع شده و ریشه اختلاف این دو کشور بر سر مسئله  ارضی» است و به عبارت دیگر جمهوری آذربایجان و ارمنستان هرکدام این منطقه را جزئی از خاک خود می‌دانند. نبرد در این منطقه تاکنون صدها کشته و مجروح بر جا گذاشته است.


جان است و هرچه نه همه جان است هیچ نیست

هر چیز کان به جمله نه آن است هیج نیست

زانجا هر آن جمله هست چنین است جمله هست

زینجا هرآنچه نیست چنان است هیچ نیست

الّا جز او همه هیچند هرچه هست

بی او اگر بهشت جنان است هیچ نیست

دانسته ایمن است و ندانسته غافل است

هر مجتهد که نی همه دان است هیچ نیست

کثرت نما بسی نکند روی در عدم

پول سیاه اگرچه روان است هیچ نیست

پیر ضعیف اگر به مصاف مبارزان

دعوی کند که مرد جوان است هیچ نیست

هر دو جهان بده به نزاری به یک قدح

نیک و بد جهان چو جهان است هیچ نیست


پسر بد مراو را یکی هوشمند

گرانمایه طهمورث دیوبند

بیامد به تخت پدر بر نشست

به شاهی کمر برمیان بر ببست

همه موبدان را ز لشکر بخواند

به خوبی چه مایه سخنها براند

چنین گفت کامروز تخت و کلاه

مرا زیبد این تاج و گنج و سپاه

جهان از بدیها بشویم به رای

پس آنگه کنم درگهی گرد پای

ز هر جای کوته کنم دست دیو

که من بود خواهم جهان را خدیو

هر آن چیز کاندر جهان سودمند

کنم آشکارا گشایم ز بند

پس از پشت میش و بره پشم و موی

برید و به رشتن نهادند روی

به کوشش ازو کرد پوشش به رای

به گستردنی بد هم او رهنمای

ز پویندگان هر چه بد تیزرو

خورش کردشان سبزه و کاه و جو

رمنده ددان را همه بنگرید

سیه گوش و یوز از میان برگزید

به چاره بیاوردش از دشت و کوه

به بند آمدند آنکه بد زان گروه

ز مرغان مر آن را که بد نیک تاز

چو باز و چو شاهین گردن فراز

بیاورد و آموختن‌شان گرفت

جهانی بدو مانده اندر شگفت

چو این کرده شد ماکیان و خروس

کجا بر خروشد گه زخم

بیاورد و یکسر به مردم کشید

نهفته همه سودمندش گزید

بفرمودشان تا نوازند گرم

نخوانندشان جز به آواز نرم

چنین گفت کاین را ستایش کنید

جهان آفرین را نیایش کنید

که او دادمان بر ددان دستگاه

ستایش مراو را که بنمود راه

مر او را یکی پاک دستور بود

که رایش ز کردار بد دور بود

خنیده به هر جای شهرسپ نام

نزد جز به نیکی به هر جای گام

همه روزه بسته ز خوردن دو لب

به پیش جهاندار برپای شب

چنان بر دل هر کسی بود دوست

نماز شب و روزه آیین اوست

سر مایه بد اختر شاه را

در بسته بد جان بدخواه را

همه راه نیکی نمودی به شاه

همه راستی خواستی پایگاه

چنان شاه پالوده گشت از بدی

که تابید ازو فرهٔ ایزدی

برفت اهرمن را به افسون ببست

چو بر تیزرو بارگی برنشست

زمان تا زمان زینش برساختی

همی گرد گیتیش برتاختی

چو دیوان بدیدند کردار او

کشیدند گردن ز گفتار او

شدند انجمن دیو بسیار مر

که پردخته مانند ازو تاج و فر

چو طهمورث آگه شد از کارشان

برآشفت و بشکست بازارشان

به فر جهاندار بستش میان

به گردن برآورد گرز گران

همه نره دیوان و افسونگران

برفتند جادو سپاهی گران

دمنده سیه دیوشان پیشرو

همی به آسمان برکشیدند غو

جهاندار طهمورث بافرین

بیامد کمربستهٔ جنگ و کین

یکایک بیاراست با دیو چنگ

نبد جنگشان را فراوان درنگ

ازیشان دو بهره به افسون ببست

دگرشان به گرز گران کرد پست

کشیدندشان خسته و بسته خوار

به جان خواستند آن زمان زینهار

که ما را مکش تا یکی نو هنر

بیاموزی از ما کت آید به بر

کی نامور دادشان زینهار

بدان تا نهانی کنند آشکار

چو آزاد گشتند از بند او

بجستند ناچار پیوند او

نبشتن به خسرو بیاموختند

دلش را به دانش برافروختند

نبشتن یکی نه که نزدیک سی

چه رومی چه تازی و چه پارسی

چه سغدی چه چینی و چه پهلوی

ز هر گونه‌ای کان همی بشنوی

جهاندار سی سال ازین بیشتر

چه گونه پدید آوریدی هنر

برفت و سرآمد برو روزگار

همه رنج او ماند ازو یادگار


قیشین قره قئییدی آلیب منیم جانیمی

خورتدان دئییب قوجالیق ، کسیب منیم یانیمی

بو سیگاردا زه لی تک ، دوشوب منیم جانیما

دوداق - دوداقه قویوب ، سورور منیم قانیمی

سازاق سازین قوراراق ، قولاقدی سانکی بورور

چکیبدی ایپلیگیمی ، قیریبدی قئیطانیمی

یئنه قیشین قوشونی ، پائیز مارشین چالاراق

کردیمده وارسا بیچیر ، لاله می ریحانیمی

اوشودوم ها اوشودوم، دئییر منیم دردیمی

کورسو تووین ایتیریب ، آختاریر درمانیمی

پاییزلامیش زمی یم، وریان منه نه گرک

دؤنرگه دؤندره جک ، دؤندیکجه وریانیمی

قوی چالخاسین بیزی بو ، زمانه ئهره کیمی

منیم سودوم چورویوب ، تورشاتسین آیرانیمی

هنر دیلین قلمین ایشدن سالان منی ده

ایشدن سالیب ایتیریب پاک ادیمی سانیمی

حیدربابا یولی تک ، یول باغلانیب اوزومه

آوچی فلک آولاییب سررویله جئیرانیمی

نازلی یاریم گئده لی ، سؤنوب منیم چیراغیم

خان وارسادا نه کاری ، ائوین کی یوخ خانیمی

مریم کؤچوب گئدیبن شهرزادینم دا گئدیر

فلک الیمدن آلیر ، درریمی مرجانیمی

یئتیم تک اوز - گؤزومی نیبت باسیب باساجاق

یامان قاریشدیریاجاق ، سلقه می ، سهمانیمی

نه دیز وار کی سورونوم، نه اوز وارکی قاییدیم

نه یوک قالیب نه یابی ، سویوبلا کروانیمی

ائلدن منی قئوجالیق ، آزقین سالیب ، سالاجاق

ایتیردی تبریزیم ، اودوزدو تهرانیمی

بیزیم ده چایخانامیز ، چای تؤکررک قوناغا

دولدوردی زردآب ایله ، منیم ده فنجانیمی

قلیانلا شهریاریم غمی قالدیر باقالیم

من ده خورولدادیرام ، غم باسدی قلیانیمی


ای بزرگان به من جواب دهید

کاخر این ملک راکه دارد پاس

ای هژیران ری به من گویید

کیست مسئول این خرابه اساس

از پس هجده سال سعی هنوز

صید فقریم و بستهٔ افلاس

چشم بسته بریده ره شب و روز

باز بر جای‌، همچو گاو خراس

ما به کریاس در به جنگ و جدل

دشمنان سرکشیده در کریاس

جنگ و غوغای ما بدان ماند

با چنین حال و با چنین احساس

که ز غفلت به مغزهم کوبند

در تک چاه چند تن کناس

اهرمن داسی از نفاق به‌دست

همه گردن نهاده‌ایم به داس

همه ماریم و چرخ‌، مارافسای

همه موریم و بخت‌، لغزان طاس

آن‌، همی نالد از خواص القوم

این همی موید از عوام الناس

آن‌، همه خلق را کند تکفیر

از سر شک و شبهه و وسواس

این‌، همه قوم را نماید هو

از سر نفی صرف و ضعف حواس

آن یکی شرم مردم دیندار

این دگر ننگ مردم حساس

قلب از این گفتگو شود مجروح

مغز از این ماجرا کند آماس

اگر این احمر است و آن ابیض

وگر این کنگر است و آن‌ ریواس

همه هستیم بنت یک وادی

همه هستیم نسج یک کرباس


مرگ را سامان ز قطع آرزوست

زندگانی محکم از لاتقنطوا ست

تا امید از آرزوی پیهم است

نا امیدی زندگانی را سم است

نا امیدی همچو گور افشاردت

گرچه الوندی ز پا می آردت

ناتوانی بنده ی احسان او

نامرادی بسته ی دامان او

زندگی را یأس خواب آور بود

این دلیل سستی عنصر بود

چشم جانرا سرمه اش اعمی کند

روز روشن را شب یلدا کند

از دمش میرد قوای زندگی

خشک گردد چشمه های زندگی

خفته با غم در ته یک چادر است

غم رگ جان را مثال نشتر است

ای که در زندان غم باشی اسیر

از نبی تعلیم لاتحزن بگیر

این سبق صدیق را صدیق کرد

سر خوش از پیمانه ی تحقیق کرد

از رضا مسلم مثال کوکب است

در ره هستی تبسم بر لب است

گر خدا داری ز غم آزاد شو

از خیال بیش و کم آزاد شو


قوت ایمان حیات افزایدت

ورد لا خوف علیهم» بایدت

چون کلیمی سوی فرعونی رود

قلب او از لاتخف محکم شود

بیم غیر الله عمل را دشمن است

کاروان زندگی را رهزن است

عزم محکم ممکنات اندیش ازو

همت عالی تأمل کیش ازو

تخم او چون در گلت خود را نشاند

زندگی از خود نمائی باز ماند

فطرت او تنگ تاب و سازگار

با دل لرزان و دست رعشه دار

د از پا طاقت رفتار را

می رباید از دماغ افکار را

دشمنت ترسان اگر بیند ترا

از خیابانت چو گل چیند ترا

ضرب تیغ او قوی تر می فتد

هم نگاهش مثل خنجر می فتد

بیم چون بند است اندر پای ما

ورنه صد سیل است در دریای ما

بر نمی آید اگر آهنگ تو

نرم از بیم است تار چنگ تو

گوشتابش ده که گردد نغمه خیز

بر فلک از ناله آرد رستخیز

بیم ، جاسوسی است از اقلیم مرگ

اندرونش تیره مثل میم مرگ

چشم او برهمزن کار حیات

گوش او بزگیر اخبار حیات

هر شر پنهان که اندر قلب تست

اصل او بیم است اگر بینی درست

لابه و مکاری و کین و دروغ

این همه از خوف می گیرد فروغ

پرده ی زور و ریا پیراهنش

فتنه را آغوش مادر دامنش

زانکه از همت نباشد استوار

می شود خوشنود با ناسازگار

هر که رمز مصطفی فهمیده است

شرک را در خوف مضمر دیده است


قصهٔ اصحاب ضروان خوانده‌ای

پس چرا در حیله‌جویی مانده‌ای

حیله می‌کردند کزدم‌نیش چند

که برند از روزی درویش چند

شب همه شب می‌سگالیدند مکر

روی در رو کرده چندین عمرو و بکر

خفیه می‌گفتند سرها آن بدان

تا نباید که خدا در یابد آن

با گل انداینده اسگالید گل

دست کاری می‌کند پنهان ز دل

گفت الا یعلم هواک من خلق

ان فی نجواک صدقا ام ملق

گفت یغفل عن ظعین قد غدا

من یعاین این مثواه غدا

اینما قد هبطا او صعدا

قد تولاه و احصی عددا

گوش را اکنون ز غفلت پاک کن

استماع هجر آن غمناک کن

آن زکاتی دان که غمگین را دهی

گوش را چون پیش دستانش نهی

بشنوی غمهای رنجوران دل

فاقهٔ جان شریف از آب و گل

خانهٔ پر دود دارد پر فنی

مر ورا بگشا ز اصغا روزنی

گوش تو او را چو راه دم شود

دود تلخ از خانهٔ او کم شود

غمگساری کن تو با ما ای روی

گر به سوی رب اعلی می‌روی

این تردد حبس و زندانی بود

که بنگذارد که جان سویی رود

این بدین سو آن بدان سو می‌کشد

هر یکی گویا منم راه رشد

این تردد عقبهٔ راه حقست

ای خنک آن را که پایش مطلقست

بی‌تردد می‌رود در راه راست

ره نمی‌دانی بجو گامش کجاست

گام آهو را بگیر و رو معاف

تا رسی از گام آهو تا بناف

زین روش بر اوج انور می‌روی

ای برادر گر بر آذر می‌روی

نه ز دریا ترس نه از موج و کف

چون شنیدی تو خطاب لا تخف

لا تخف دان چونک خوفت داد حق

نان فرستد چون فرستادت طبق

خوف آن کس راست کو را خوف نیست

غصهٔ آن کس را کش اینجا طوف نیست


ندا آمد به جان از چرخ پروین

که بالا رو چو دردی پست منشین

کسی اندر سفر چندین نماند

جدا از شهر و از یاران پیشین

ندای ارجعی آخر شنیدی

از آن سلطان و شاهنشاه شیرین

در این ویرانه جغدانند ساکن

چه مسکن ساختی ای باز مسکین

چه آساید به هر پهلو که گردد

کسی کز خار سازد او نهالین

چه پیوندی کند صراف و قلاب

چه نسبت زاغ را با باز و شاهین

چه آرایی به گچ ویرانه‌ای را

که بالا نقش دارد زیر سجین

چرا جان را نیارایی به حکمت

که ارزد هر دمش صد چین و ماچین

نه آن حکمت که مایه گفت و گوی است

از آن حکمت که گردد جان خدابین

تو گوهر شو که خواهند و نخواهند

نشانندت همه بر تاج زرین

رها کن پس روی چون پای کژمژ

الف می باش فرد و راست بنشین

چو معنی اسب آمد حرف چون زین

بگو تا کی کشی بی‌اسب این زین

کلوخ انداز کن در عشق مردان

تو هم مردی ولی مرد کلوخین

عروسی کلوخی با کلوخی

کلوخ آرد نثار و سنگ کابین

به گورستان به زیر خشت بنگر

که نشناسی تو سارانشان ز پایین

خدایا دررسان جان را به جان‌ها

بدان راهی که رفتند آل یاسین

دعای ما و ایشان را درآمیز

چنان کز ما دعای و از تو آمین

عنایت آن چنان فرما که باشد

ز ما احسان اندک وز تو تحسین

ز به عقلانی رسانمان

بر اوج فوق بر زین لوح زیرین


ناله ای کن عاشقانه درد محرومی بگو

پارسی گو ساعتی و ساعتی رومی بگو

خواه رومی خواه تازی من نخواهم غیر تو

از جمال و از کمال و لطف مخدومی بگو

هم بسوزی هم بسازی هم بتابی در جهان

آفتابی ماهتابی آتشی مومی بگو

گر کسی گوید که آتش سرد شد باور مکن

تو چه دودی و چه عودی حی قیومی بگو

ای دل پران من تا کی از این ویران تن

گر تو بازی برپر آن جا ور تو خود بومی بگو


شاخص سلامت باتری MIUI

غول فناوری چینی قابلیت شاخص سلامتی باتری MIUI را برای برخی از گوشی‌های هوشمند آغاز کرده است. ویژگی مذکور اولین بار برای ردمی نوت 10 ارائه شده است و در حال حاضر روی مدل‌های بیشتری مانند می ۱۱ اولترا، می ۱۱ پرو، می ۱۱، می ۱۱ لایت، می ۱۰ نسخه‌ی Extreme Commemorative Edition، می ۱۰ پرو، می ۱۰، ردمی K40‌ پرو پلاس، ردمی K40 پرو، ردمی K40 نسخه‌ی Game Enhanced Edition، آزمایش می‌شود.

شاخص سلامت باتری شیائومی می‌تواند وضعیت سلامتی باتری را بر اساس معیارهای فرسودگی باتری تخمین بزند. عوامل مختلفی بر روند فرسودگی باتری تأثیر می‌گذارد؛ مانند چرخه زمانی، زمان استفاده، درجه حرارت، ظرفیت ذخیره‌سازی و سایر موارد. این شاخص شیائومی، سلامت باتری را بر اساس فرسودگی، دما و ظرفیت تبدیل می‌کند و سلامت فعلی باتری را در یک ‌نگاه به کاربر نشان می‌دهد.

تنظیمات شاخص سلامت باتری شیائومی

با رفتن به بخش تنظیمات سیستم (System Settings)، صرفه‌جویی در مصرف برق و باتری (Power Saving and Battery) و سپس صفحه‌ی باتری (Battery page)، می‌توانید به رابط سلامت باتری در گوشی‌های واجد شرایط دسترسی پیدا کنید. برای کمک به طولانی‌تر شدن عمر باتری، هنگام خراب‌ شدن باتری به کاربر هشدار می‌دهد که بتواند گوشی را به‌موقع به مراکز خدمات ببرد تا عملکرد بهینه‌ی باتری حفظ شود.

انتظار می‌رود شیائومی این ویژگی را در زمان عرضه‌ی نسخه‌ی پایدار برای مدل‌های بیشتری ارائه بدهد؛ اما تا زمان رونمایی از این قابلیت باید  از محدوده‌ی دمایی بهینه گوشی آگاه باشید تا به افزایش عمر باتری کمک کنید. اگر گوشی در شرایط دمایی بسیار بالا یا بسیار پایین کار کند، روند خراب شدن باتری تسریع می‌یابد.

عملکرد باتری گوشی شیائومی

از طرف دیگر، باید به محدوده‌ی مصرف بهینه ظرفیت باتری توجه کنید. حفظ باتری در حالت شارژ کامل یا شارژ بسیار کم برای مدت طولانی باعث کاهش عمر باتری خواهد شد. به گفته‌ی کارشناسان، بین ۴۰ تا ۸۰ درصد بهترین محدوده‌‌ی شارژ برای حفظ عمر باتری است. افزون بر این، توصیه می‌شود که پس از شارژ کامل گوشی شیائومی، شارژر را از برق جدا کنید تا باتری را در بهترین محدوده توان عملیاتی نگه دارید؛ این کار عمر باتری را افزایش می‌دهد.


این سوره بعدد کوفیان صد و بیست و سه آیت است و هزار و هفتصد و بیست و پنج کلمه و هفت هزار و پانصد و سیزده حرف جمله بمکة فرو آمد از آسمان بقول ابن عباس مگر یک آیت أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَیِ النَّهارِ که این یک آیت مدنی است.

و در خبر است که بو بکر صدیق گفت: یا رسول اللَّه عجّل الیک الشّیب. قال: شیّبتنی هود و اخواتها الحاقه و الواقعة و عم یتساءلون و هل اتیک حدیث الغاشیة: قال یزید بن ابان رأیت النبی (ص) فی المنام فقرأت علیه سورة هود فلمّا ختمتها قال یا: یزید قرأت فاین البکاء. و عن ابی بن کعب قال قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة هود اعطی من الاجر عشر حسنات بعدد من صدق ب هود و کذّب به و نوح و شعیب و صالح و ابراهیم (ع) و کان یوم القیامة عند اللَّه تعالی من السعداء.

و درین سوره سه آیت منسوخ است یکی إِنَّما أَنْتَ نَذِیرٌ وَ اللَّهُ عَلی‌ کُلِّ شَیْ‌ءٍ وَکِیلٌ نسختها آیة السیف دوم مَنْ کانَ یُرِیدُ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها الآیة، نسخها قوله تعالی مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ سوم قوله تعالی: اعْمَلُوا عَلی‌ مَکانَتِکُمْ إِنَّا عامِلُونَ وَ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ نسختها آیة السیف.

قوله: الر روایت کنند از ابن عباس الر و حم و نون الرحمن متفرقة.

قال الضحاک: معناه انا للَّه اری. و قال الحسن هو اسم من اسماء اللَّه عز و جل. و گفته‌اند: الر کِتابٌ ای هذه الحروف الثمانیة و العشرون مجموعة کتاب، میگوید: این حروف تهجی که عدد آن بیست و هشت است کتاب خداوند است، نامه وی، سخن وی، برین معنی الر ابتداست و ما بعد خبر ابتدا، آن گه صفت نامه کرد أُحْکِمَتْ آیاتُهُ ای احکمها اللَّه عن التناقض و الکذب و الباطل و اتقنها بالنظم العجیب و اللفظ الرصین و المعنی البدیع فما یقدر ذو زیغ ان یطعن فیها. و قیل: احکمت بالحجج و الدلایل. و قیل: احکم القرآن من ان ینسخ بکتاب سواه کما نسخ سایر الکتب به ثُمَّ فُصِّلَتْ ای فصلها اللَّه یعنی بینها بالاحکام من الامر و النهی و الحلال و الحرام و الوعد و الوعید و الثواب و العقاب. و قیل: القرآن مفصل ی کل معنی من معانیه منفصلا عن غیره. و قیل: فُصِّلَتْ ای انزلت فصلا فصلا و نجما نجما فی عشرین سنة کما دعت الحاجة الیه. مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ ای هذا الکتاب من عند اللَّه الحکیم العدل فی قضائه یضع الشی‌ء موضعه خَبِیرٍ باعمال عباده یعلم ما کان و ما ی.

أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ محل ان» رفع است بر ضمیر محذوف ای فی ذلک الکتاب أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ و روا باشد که محل ان خفض بود ای فصلت و احکمت آیاته بان لا تعبدوا الا اللَّه و بان استغفروا ربکم إِنَّنِی لَکُمْ مِنْهُ ای من اللَّه نَذِیرٌ من النار لمن عصاه بَشِیرٌ بالجنة لمن اطاعه.

وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ کفّار مکه را میگوید: اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ من الشرک ثُمَّ تُوبُوا ای ثم ارجعوا الیه بالطاعة و العبادة این ثُمَّ را درین موضع حکم تعقیب نیست که این در موضع واو عطف است چنان که تو گویی: فلان حکیم فصیح ثم هو فی نصاب مجد و بیت شرف، استغفار فرا پیش داشت که مقصود و مطلوب بنده مغفرت است و توبه وسیلت است و سبب، یعنی سلوا اللَّه المغفرة و توسلوا الیها بالتوبة، فالمغفرة اول فی الطلب و آخر فی السبب. و قیل: استغفروا ربکم لما مضی من الذنوب ثم توبوا الیه لما عسی یقع من الذنوب فی المستأنف اسْتَغْفِرُوا این سین طلب است و معنی آنست: اطلبوا الی اللَّه ان یغفر کفرکم و معاصیکم یُمَتِّعْکُمْ مَتاعاً حَسَناً یعمرکم و لا یهلککم و یحییکم حیاة طیبة و اصل الامتاع الاطالة. یقال: امتع اللَّه بکم و متع بکم و قال بعضهم: العیش الحسن الرضا بالمیسور و الصبر علی المقدور، و فیه دلیل علی استنزال الرزق و العیش الطیب بالاستغفار و التوبة و مثله اخبارا عن نوح (ع) فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ الآیة إِلی‌ أَجَلٍ مُسَمًّی ای الی حین الموت. و قیل: الی یوم القیامة. و قیل: الی وقت لا یعمله الا اللَّه. وَ یُؤْتِ کُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ ای و یعط کل ذی عمل صالح فی الدنیا اجره و ثوابه فی الآخرة. قال: ابو العالیة: من کثرت طاعاته فی الدنیا زادت درجاته فی الجنة، لان الدرجات ت بالاعمال. و قال ابن عباس: من زادت حسناته علی سیّآته دخل الجنة و من زادت سیّآته علی حسناته دخل النار، و من استوت حسناته و سیّآته کان من اهل الاعراف، ثم یدخلون الجنّة بعد. و قیل وَ یُؤْتِ کُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ یعنی من عمل للَّه وفقه اللَّه فیما یستقبل علی طاعته. قال اجاج: من کان ذا فضل فی دینه فضله اللَّه فی الدنیا بالمنزلة کما فضل اصحاب نبیّه (ص) و فی الآخرة بالثواب الجزیل وَ إِنْ تَوَلَّوْا اصله تتولوا فحذف احدی التاءین تخفیفا و الدلیل علیه قراءة ابن کثیر و ان تولوا بتشدید التاء. و قیل: و إِنْ تَوَلَّوْا ماض یعنی ان اعرضوا عن الاستغفار، فَإِنِّی أَخافُ ای فقل انی اخاف علیکم عَذابَ یَوْمٍ کَبِیرٍ و هو یوم القیمة إِلَی اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ ای مصیرکم فی الآخرة، فاحذروا عقابه ان تولیتم عما ادعوکم الیه.

وَ هُوَ عَلی‌ کُلِّ شَیْ‌ءٍ من الاحیاء بعد الموت و العقاب علی المعصیة و غیر ذلک قَدِیرٌ أَلا إِنَّهُمْ یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ کلبی گفت: این آیت در شأن اخنس بن شریق آمد، مردی منافق بود، ازین خوش سخنی، شیرین منظری، مصطفی (ص) را دیدی بروی وی تازه و خندان، با وی دوست‌وار سخن گفتی، و بدل او را دشمن داشتی، و کافروار زندگانی کردی: یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ ای یخفون ما فی صدورهم من الشّحناء و العداوة و اصله من ثنّیت الثوب و غیره اذا عطفت بعضه علی بعض حتی یخفی داخله لِیَسْتَخْفُوا بما اسرّوا منه، ای من النبی (ص) و قیل: من اللَّه ان استطاعوا. عبد اللَّه شداد گفت: مردی منافق برسول خدا برگذشت فثنی صدره و ظهره و طأطأ رأسه و غطی وجهه‌ کی لا یراه النبی (ص) آن منافق پشت برگردانید، و سر در پیش افکند، و روی خویش بپوشید، تا رسول خدا او را نبیند این آیت بشأن وی فرو آمد. و قیل: کان الرجل من الکفار یدخل بیته و یرخی ستره و یحنی ظهره و یتغشی بثوبه و یقول: هل یعلم اللَّه ما فی قلبی. فانزل اللَّه تعالی أَلا حِینَ یَسْتَغْشُونَ ثِیابَهُمْ یغطّون رؤسهم بثیابهم یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ فی قلوبهم وَ ما یُعْلِنُونَ بافواههم. و قیل: ما یُسِرُّونَ یعنی عمل اللیل و ما یُعْلِنُونَ عمل النّهار. و قیل: یرید اللیل و الوقت الّذی یاوی الی فراشه فی الظلمة و یتغطی بثیابه و یستخفی بسرّه و ذلک النهایة فی الخفاء و هو للَّه ظاهر جلی. اعلم اللَّه سبحانه فی الآیة، انّهم حین یستغشون ثیابهم فی ظلمة اللیل فی اجواف بیوتهم یعلم تلک الساعة ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی‌ ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ، بما فی النفوس من الخیر و الشّر.

وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ یقال لکلّ ما دبّ من الناس و غیرهم دابة، و الهاء للمبالغة. یقول: لیس من حیوان دبّ علی وجه الارض إِلَّا عَلَی اللَّهِ رِزْقُها غذاؤها و قوتها و ما تحتاج الیه و هو المتکفل بذلک فضلا منه و رحمة لا وجوبا.

روی سلام بن شرحبیل قال: سمعت حبة و سوا ابنی خالد یقولان اتینا رسول اللَّه (ص) و هو یعمل عملا یبنی بناء فاعنّاه علیه فلمّا فرغ دعا لنا و قال لا تأیسا من الرزق ما تهززت رؤسکما فان الانسان ولدته امّة احمر لیس علیه قشره ثمّ یعطیه اللَّه و یرزقه.

و قیل: علی» بمعنی من. ای من اللَّه رزقها ان شاء و سعه و ان شاء ضیّقه ان شاء رزق و ان شاء لم یرزق فذلک الی مشیّته. قال مجاهد: ما جاءها من رزق فمن اللَّه، و ربما لم یرزقها حتی تموت جوعا.

وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها حیث تأوی الیه و تستقرّ فیه لیلا و نهارا وَ مُسْتَوْدَعَها الموضع الّذی یدفن فیه اذا مات. و قیل: مُسْتَقَرَّها فی الآخرة للابد، و مُسْتَوْدَعَها فی الدنیا.

للاجل. قال مجاهد: مستقرها فی الرحم و مستودعها فی الصّلب، لقوله تعالی: وَ نُقِرُّ فِی الْأَرْحامِ و قوله: جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِی قَرارٍ مَکِینٍ و قیل: المستقر الجنّة او النّار. و المستودع القبر، لقوله فی صفة اهل الجنّة: حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً و فی صفة اهل النّار: ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً. و قری وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها فالمستقرّ الجنین و المستودع‌ النطفة کُلٌّ فِی کِتابٍ مُبِینٍ ای کلّ مثبت فی اللوح المحفوظ قبل ان خلقها و مثبت فی علم اللَّه سبحانه قبل وقوعها و الفائدة فی کتابة اللوح التقریر فی الفهوم ان اللَّه عزّ و جلّ قد احاط بالاشیاء کلّها و نعوتها و اماکنها و احاطتها علما.

قوله: وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ یعنی و ما بینهما فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ای فی ستّة ایّام لانّ الیوم من لدن طلوع الشمس الی غروبها و لم یکن یومئذ یوم و لا شمس و لا سماء فی ستّة ایّام. قال ابن عباس من ایّام الآخرة کلّ یوم الف سنة و قال الحسن کایّام الدنیا و قد سبق شرحه وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَی الْماءِ ای فوق الماء، قبل ان خلق السّماء و الارض و کان الماء علی متن الریح و فی وقوف العرش علی الماء و الماء علی غیر قرار اعظم الاعتبار لاهل الانکار. قال کعب: خلق اللَّه عزّ و جلّ یاقوتة خضراء ثمّ نظر الیها بالهیبة فصارت ما یرتعد ثمّ خلق الرّیح فجعل الماء. علی متنها ثمّ وضع العرش علی الماء قال ضمرة: انّ اللَّه عزّ و جلّ کان عرشه علی الماء ثمّ خلق السماوات و الارض و خلق القلم فکتب به ما هو خالق و ما هو کائن من خلقه ثمّ انّ ذلک الکتاب سبّح اللَّه و مجّده الف عام قبل ان خلق شیئا من خلقه. و روی انّ اللَّه عزّ و جلّ کتب الکتاب و قضی القضیّة و عرشه علی الماء و العرش اسم لسریر الملک، قال رسول اللَّه (ص): سعد بن معاذ یوم حکم حکمه فی بنی قریظة لقد حکمت فیهم بحکم الملک علی سریره.

و قال امیة بن ابی الصلت ثمّ سوّی فوق السّماء سریرا. لِیَبْلُوَکُمْ یعنی و خلقکم و لِیَبْلُوَکُمْ ای لیختبرکم اختبار المعلم لاختبار المستعلم یقول: خلقکم لیتعبدکم فیظهر الاحسن منکم عملا فیجازیه بقدره. و قیل: أَحْسَنُ عَمَلًا ای اورع عن محارم اللَّه و اسرع الی طاعته و ازهد فی الدّنیا و اشدّ تمسّکا بالسّنة.

وَ لَئِنْ قُلْتَ این ان» را درین موضع هیچ حکم شرط نیست و بمعنی کلّما است. میگوید: هر گاه که گویی ای محمد اهل مکه را إِنَّکُمْ مَبْعُوثُونَ احیاء بَعْدِ الْمَوْتِ شما پس مرگ قیامت را انگیختنی‌اید و هر چند که بر ایشان خوانی بدرستی و راستی این وحی و تنزیل من و سخنان من، ایشان جواب دهند که آنچه محمد میگوید باطل است و دروغ، و محمد خود ساحر است، دروغ را سحر گویند، از بهر آنکه سحر آن باشد که چیزی نمایی که آن نبود قرأ حمزه و الکسائی ساحر» بالالف و المراد به محمد (ص) و قرأ الباقون سِحْرٌ بغیر الف و المراد به القول.

وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ یعنی عن کفار مکة العذاب إِلی‌ أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ ای الی اجل معدود و مدّة معلومة اگر ما عذاب از کافران و مشرکان مکة با پس داریم تا روزگاری شمرده و هنگامی معلوم، ایشان خواهند گفت بر طریق استهزا و تکذیب ما یَحْبِسُهُ چیست آن که عذاب از ما باز میدارد و باز می‌برد یعنی که ایشان تعجیل عذاب میکنند چنان که جایی دیگر گفت: یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ. وَ لَوْ لا أَجَلٌ مُسَمًّی لَجاءَهُمُ الْعَذابُ و این تعجیل و استهزاء بآن میکردند که آن را دروغ میشمردند، رب العالمین گفت: الا یوم یأتیهم العذاب» یعنی ب: بدر لَیْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ آگاه باشید و بدانید آن روز که عذاب فروگشائیم بایشان آن عذاب از ایشان باز نگردانند و باز نبرند وَ حاقَ بِهِمْ احاط بهم و نزل بهم ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ جزاء استهزائهم. و گفته‌اند: إِلی‌ أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ ای قلیلة. مدت عذاب دنیا اندک شمرد از بهر آن که مدت دنیا و بقای دنیا باضافت با عقبی اندک است و همچنین عذاب دنیا در مقابل عذاب جاودانه که در عقبی خواهد بود اندکی است، اما لفظ امت در قرآن بر هشت وجه آید: یکی از آن بمعنی عصبة است و جماعت، چنان که در سورة البقرة گفت: وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ ای عصبة مسلمة لک، تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ ای عصبة. و در آل عمران گفت: أُمَّةٌ قائِمَةٌ ای عصبة قائمة. و در سورة المائدة گفت: أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ ای عصبة. و در سورة الاعراف گفت: وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ ای عصبة. وجه دوم امّت است بمعنی ملت، کقوله: إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی‌ أُمَّةٍ ای علی ملة وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً ای ملتکم ملة الاسلام وحدها، جایی دیگر گفت: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً یعنی ملة الاسلام. وجه سوم امّت بمعنی مدت است. کقوله: وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلی‌ أُمَّةٍ ای الی مدة و کقوله: و اذکر بعد امّة. ای بعد مدّة. وجه چهارم بمعنی امام است کقوله: إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً یعنی کان اماما یقتدی به فی الخیر. وجه پنجم امت است بمعنی جهانیان گذشته و جهانداران از کافران و غیر ایشان. کقوله: وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِیها نَذِیرٌ یعنی الامم الخالیة. وجه ششم امت محمد اند (ص) مسلمانان بر خصوص. کقوله: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ و قوله: کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً وجه هفتم کافران امت محمداند بر خصوص. و ذلک قوله: کَذلِکَ أَرْسَلْناکَ فِی أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ یعنی الکفّار خاصة. وجه هشتم امّت است بمعنی خلق. کقوله فی سورة الانعام: وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ یعنی الا خلق مثلکم.

وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً انسان اینجا ولید مغیرة است یعنی اعطیناه نعمة و صحة و سعة، و اذقناه حلاوتها و مکنّاه من التلذذ بها ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَیَؤُسٌ کَفُورٌ یعنی ثمّ سلبناه ایاها یئس من النعمة و کفرها لانّه لا ثقة له باللّه بل وثوقه بما فی کفه من المال.

وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ ای وسعنا علیه الصحة و المال و العافیة بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ ای بعد الفقر الذی ناله لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئاتُ عَنِّی ظن انه زایله کل مکروه فلا یعاوده و ظنّ ان البلاء لسوء و لعله خیر له إِنَّهُ لَفَرِحٌ بزوال الشدة فَخُورٌ بالنعمة من غیر شکر لها. معنی آیت آنست که اگر مردم را بعد از بلا و شدت و بی کامی و درویشی، نعمت و عافیت دهیم و آسانی و راحت چشانیم و او را در آن نعمت بطر بگیرد آن رنج و بی کامی و بی‌نوایی همه فراموش کند شکر منعم بگزارد و حق نعمت نگزارد و باز بردن بلا و مکروه نه از حق بیند، در آن نعمت می‌نازد و شادی میکند و میگوید: ذَهَبَ السَّیِّئاتُ عَنِّی» فارقنی الضر و الفقر، از نقمت و غضب حق ایمن نشیند و از مکر وی نترسد فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ رب العالمین گفت: إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ اوست آن لاف زن نازنده بطر گرفته. فرح و سرور هر دو در قرآن بیاید. اما فرح بذم آید ناپسندیده و نکوهیده چنان که گفت: لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ و سرور بمدح آید ستوده و پسندیده چنان که گفت: وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً و الفخور المتکبّر المتطاول. و قیل: فرح فخور. ای اشر بطر، یفاخر المؤمنین بما وسّع اللَّه علیه.

ثمّ ذکر المؤمنین فقال: إِلَّا الَّذِینَ صَبَرُوا این استثناء منقطع است یعنی لکن الَّذِینَ صَبَرُوا علی الشدّة و المکاره وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فی السراء و الضرّاء أُولئِکَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ لذنوبهم وَ أَجْرٌ کَبِیرٌ یعنی الجنة.


بدان نامور گفت پاسخ شنو

یکایک ببر سوی سالار نو

به گویش که زشت کسان را مجوی

جز آن را که برتابی از ننگ روی

سخن هرچ گفتی نه گفتارتست

مماناد گویا زبانت درست

مگو آنچ بدخواه تو بشنود

ز گفتار بیهوده شادان شود

بدان گاه چندان نداری خرد

که مغزت بدانش خرد پرورد

به گفتار بی‌بر چو نیرو کنی

روان و خرد را پر آهو کنی

کسی کو گنهکار خواند تو را

از آن پس جهاندار خواند تو را

نباید که یابد بر تو نشست

بگیرد کم و بیش چیزی بدست

میندیش زین پس برین سان پیام

که دشمن شود بر تو بر شادکام

به یزدان مرا کار پیراستست

نهاده بران گیتی‌ام خواستست

بدین جستن عیبهای دروغ

به نزد بزرگان نگیری فروغ

بیارم کنون پاسخ این همه

بدان تا بگویید پیش رمه

پس از مرگ من یادگاری بود

سخن گفتن راست یاری بود

چو پیدا کنم بر تو انبوه رنج

بدانی که از رنج ماخاست گنج

نخستین که گفتی ز هرمز سخن

به بیهوده از آرزوی کهن

ز گفتار بدگوی ما را پدر

برآشفت و شد کار زیر و زبر

از اندیشه او چو آگه شدیم

از ایران شب تیره بی ره شدیم

هما راه جستیم و بگریختیم

به دام بلا بر نیاویختیم

از اندیشهٔ او گناهم نبود

جز از جستن او شاه را هم نبود

شنیدم که بر شاه من بد رسید

ز بردع برفتم چو گوش آن شنید

گنهکار بهرام خود با سپاه

بیاراست در پیش من رزمگاه

ازو نیز بگریختم روز جنگ

بدان تا نیایم من او را به چنگ

ازان پس دگر باره باز آمدم

دلاور به جنگ‌ش فراز آمدم

نه پرخاش بهرام یکباره بود

جهانی بران جنگ نظاره بود

به فرمان یزدان نیکی فزای

که اویست بر نیک و بد رهنمای

چو ایران و توران به آرام گشت

همه کار بهرام ناکام گشت

چو از جنگ چوبینه پرداختم

نخستین بکین پدر تاختم

چو بند وی و گستهم خالان بدند

به هر کشوری بی‌همالان بدند

فدا کرده جان را همی پیش من

به دل هم زبان و به تن خویش من

چو خون پدر بود و درد جگر

نکردیم سستی به خون پدر

بریدیم بند وی را دست و پای

کجا کرد بر شاه تاریک جای

چو گستهم شد در جهان ناپدید

ز گیتی یکی گوشه‌ای برگزید

به فرمان ما ناگهان کشته شد

سر و رای خونخوارگان گشته شد

دگر آنک گفتی تو از کار خویش

از آن تنگ زندان و بازار خویش

بد آن تا ز فرزند من کار بد

نیاید کزان بر سرش بد رسد

به زندان نبد بر شما تنگ و بند

همان زخم خواری و بیم گزند

بدان روزتان خوار نگذاشتم

همه گنج پیش شما داشتم

بر آیین شاهان پیشین بدیم

نه بی‌کار و بر دیگر آیین بدیم

ز نخچیر و ز گوی و رامشگران

ز کاری که اندر خور مهتران

شمارا به چیزی نبودی نیاز

ز دینار وز گوهر و یوز و باز

یکی کاخ بد کرده زندانش نام

همی زیستی اندرو شادکام

همان نیز گفتار اخترشناس

که ما را همی از تو دادی هراس

که از تو بد آید بدین سان که هست

نینداختم اخترت را زدست

وزان پس نهادیم مهری بر وی

به شیرین سپردیم زان گفت و گوی

چو شاهیم شد سال بر سی و شش

میان چنان روزگاران خوش

تو داری بیاد این سخن بی‌گمان

اگر چند بگذشت بر ما زمان

مرا نامه آمد ز هندوستان

بدم من بدان نیز همداستان

ز رای برین نزد مانامه بود

گهر بود و هر گونه‌ای جامه بود

یکی تیغ هندی و پیل سپید

جزین هرچ بودم به گیتی امید

ابا تیغ دیبای زربفت پنج

ز هر گونه‌ای اندرو برده رنج

سوی تو یکی نامه بد بر پرند

نوشته چو من دیدم از خط هند

بخواندم یکی مرد هندی دبیر

سخن‌گوی و داننده و یادگیر

چوآن نامه را او به من بر بخواند

پر از آب دیده همی‌سرفشاند

بدان نامه در بد که شادان بزی

که با تاج زر خسروی را سزی

که چون ماه آذر بد و روز دی

جهان را تو باشی جهاندار کی

شده پادشاهی پدر سی و هشت

ستاره برین گونه خواهد گذشت

درخشان شود روزگار بهی

که تاج بزرگی به سر برنهی

مرا آن زمان این سخن بد درست

ز دل مهربانی نبایست شست

من آگاه بودم که از بخت تو

ز کار درخشیدن تخت تو

نباشد مرا بهره جز درد و رنج

تو را گردد این تخت شاهی وگنج

ز بخشایش و دین و پیوند و مهر

نکردم دژم هیچ‌زان نامه چهر

به شیرین سپردم چو برخواندم

ز هر گونه اندیشه‌ها را ندم

بر اوست با اختر تو بهم

نداند کسی زان سخن بیش و کم

گر ای دون که خواهی که بینی به خواه

اگر خود کنی بیش و کم را نگاه

برانم که بینی پشیمان شوی

وزین کرده‌ها سوی درمان شوی

دگر آنک گفتی ز زندان و بند

گر آمد ز ما برکسی برگزند

چنین بود تا بود کارجهان

بزرگان و شاهان و رای مهان

اگر تو ندانی به موبد بگوی

کند زین سخن مر تو را تازه روی

که هرکس که او دشمن ایزدست

ورا در جهان زندگانی بدست

به زندان ما ویژه دیوان بدند

که نیکان ازیشان غریوان بدند

چو ما را نبد پیشه خون ریختن

بدان کار تنگ اندر آویختن

بدان را به زندان همی‌داشتم

گزند کسان خوار نگذاشتم

بسی گفت هرکس که آن دشمنند

ز تخم بدانند و آهرمنند

چو اندیشه ایزدی داشتیم

سخنها همی‌خوار بگذاشتیم

کنون من شنیدم که کردی رها

مرد آن را که بد بتر از اژدها

ازین بد گنهکار ایزد شدی

به گفتار و کردارها بد شدی

چو مهتر شدی کار هشیار کن

ندانی تو داننده را یار کن

مبخشای بر هر که رنجست زوی

اگر چند امید گنجست زوی

بر آنکس کزو در جهان جزگزند

نبینی مر او را چه کمتر ز بند

دگر آنک از خواسته گفته‌ای

خردمندی و رای بنهفته‌ای

ز کس مانجستیم جز باژ و ساو

هر آنکس که او داشت با باژ تاو

ز یزدان پذیرفتم آن تاج و تخت

فراوان کشیدم ازان رنج سخت

جهان آفرین داور داد وراست

همی روزگاری دگرگونه خواست

نیم دژمنش نیز درخواست او

فزونی نجوییم درکاست او

به جستیم خشنودی دادگر

ز بخشش ندیدم بکوشش گذر

چو پرسد ز من کردگار جهان

بگویم بو آشکار و نهان

چو بگذشت ازان بر فریدون دو هشت

ز البرز کوه اندر آمد به دشت

بر مادر آمد پژوهید و گفت

که بگشای بر من نهان از نهفت

بگو مر مرا تا که بودم پدر

کیم من ز تخم کدامین گهر

چه گویم کیم بر سر انجمن

یکی دانشی داستانم بزن

فرانک بدو گفت کای نامجوی

بگویم ترا هر چه گفتی بگوی

تو بشناس کز مرز ایران زمین

یکی مرد بد نام او آبتین

ز تخم کیان بود و بیدار بود

خردمند و گرد و بی‌آزار بود

ز طهمورث گرد بودش نژاد

پدر بر پدر بر همی داشت یاد

پدر بد ترا و مرا نیک شوی

نبد روز روشن مرا جز بدوی

چنان بد که ضحاک جادوپرست

از ایران به جان تو یازید دست

ازو من نهانت همی داشتم

چه مایه به بد روز بگذاشتم

پدرت آن گرانمایه مرد جوان

فدی کرده پیش تو روشن روان

ابر کتف ضحاک جادو دو مار

برست و برآورد از ایران دمار

سر بابت از مغز پرداختند

همان اژدها را خورش ساختند

سرانجام رفتم سوی بیشه‌ای

که کس را نه زان بیشه اندیشه‌ای

یکی گاو دیدم چو خرم بهار

سراپای نیرنگ و رنگ و نگار

نگهبان او پای کرده بکش

نشسته به بیشه درون شاهفش

بدو دادمت روزگاری دراز

همی پروردیدت به بر بر به ناز

ز آن گاو طاووس رنگ

برافراختی چون دلاور پلنگ

سرانجام زان گاو و آن مرغزار

یکایک خبر شد سوی شهریار

ز بیشه ببردم ترا ناگهان

گریزنده ز ایوان و از خان و مان

بیامد بکشت آن گرانمایه را

چنان بی‌زبان مهربان دایه را

وز ایوان ما تا به خورشید خاک

برآورد و کرد آن بلندی مغاک

فریدون چو بشنید بگشادگوش

ز گفتار مادر برآمد به جوش

دلش گشت پردرد و سر پر ز کین

به ابرو ز خشم اندر آورد چین

چنین داد پاسخ به مادر که شیر

نگردد مگر ز آزمایش دلیر

کنون کردنی کرد جادوپرست

مرا برد باید به شمشیر دست

بپویم به فرمان یزدان پاک

برآرم ز ایوان ضحاک خاک

بدو گفت مادر که این رای نیست

ترا با جهان سر به سر پای نیست

جهاندار ضحاک با تاج و گاه

میان بسته فرمان او را سپاه

چو خواهد ز هر کشوری صدهزار

کمر بسته او را کند کارزار

جز اینست آیین پیوند و کین

جهان را به چشم جوانی مبین

که هر کاو نبید جوانی چشید

به گیتی جز از خویشتن را ندید

بدان مستی اندر دهد سر بباد

ترا روز جز شاد و خرم مباد


از آغاز باید که دانی درست

سر مایهٔ گوهران از نخست

که یزدان ز ناچیز چیز آفرید

بدان تا توانایی آرد پدید

سرمایهٔ گوهران این چهار

برآورده بی‌رنج و بی‌روزگار

یکی آتشی برشده تابناک

میان آب و باد از بر تیره خاک

نخستین که آتش به جنبش دمید

ز گرمیش پس خشکی آمد پدید

وزان پس ز آرام سردی نمود

ز سردی همان باز تری فزود

چو این چار گوهر به جای آمدند

ز بهر سپنجی سرای آمدند

گهرها یک اندر دگر ساخته

ز هرگونه گردن برافراخته

پدید آمد این گنبد تیزرو

شگفتی نمایندهٔ نوبه‌نو

ابر ده و دو هفت شد کدخدای

گرفتند هر یک سزاوار جای

در بخشش و دادن آمد پدید

ببخشید دانا چنان چون سزید

فلکها یک اندر دگر بسته شد

بجنبید چون کار پیوسته شد

چو دریا و چون کوه و چون دشت و راغ

زمین شد به کردار روشن چراغ

ببالید کوه آبها بر دمید

سر رستنی سوی بالا کشید

زمین را بلندی نبد جایگاه

یکی مرکزی تیره بود و سیاه

ستاره برو بر شگفتی نمود

به خاک اندرون روشنائی فزود

همی بر شد آتش فرود آمد آب

همی گشت گرد زمین آفتاب

گیا رست با چند گونه درخت

به زیر اندر آمد سرانشان ز بخت

ببالد ندارد جز این نیرویی

نپوید چو پیوندگان هر سویی

وزان پس چو جنبنده آمد پدید

همه رستنی زیر خویش آورید

خور و خواب و آرام جوید همی

وزان زندگی کام جوید همی

نه گویا زبان و نه جویا خرد

ز خاک و ز خاشاک تن پرورد

نداند بد و نیک فرجام کار

نخواهد ازو بندگی کردگار

چو دانا توانا بد و دادگر

از ایرا نکرد ایچ پنهان هنر

چنینست فرجام کار جهان

نداند کسی آشکار و نهان


کی باشد اختری در اقطار

در برج چنین مهی گرفتار

آواره شده ز کفر و ایمان

اقرار به پیش او چو انکار

کس دید دلی که دل ندارد

با جان فنا به تیغ جان دار

من دیدم اگر کسی ندیدست

زیرا که مرا نمود دیدار

علم و عملم قبول او بس

ای من ز جز این قبول بیزار

گر خواب شبم ببست آن شه

بخشید وصال و بخت بیدار

این وصل به از هزار خوابست

از خواب مکن تو یاد زنهار

از گریه خود چه داند آن طفل

کاندر دل‌ها چه دارد آثار

می‌گرید بی‌خبر ولیکن

صد چشمه شیر از او در اسرار

بگری تو اگر اثر ندانی

کز گریه تست خلد و انهار

امشب کر و فر شهریاریش

اندر ده ماست شاه و سالار

نی خواب رها کند نه آرام

آن صبح صفا و شیر کرار


صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد

بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد

بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه

زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد

ساقی بیا که شاهد رعنای صوفیان

دیگر به جلوه آمد و آغاز ناز کرد

این مطرب از کجاست که ساز عراق ساخت

و آهنگ بازگشت به راه حجاز کرد

ای دل بیا که ما به پناه خدا رویم

زآنچ آستین کوته و دست دراز کرد

صنعت مکن که هر که محبت نه راست باخت

عشقش به روی دل در معنی فراز کرد

فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید

شرمنده ره روی که عمل بر مجاز کرد

ای کبک خوش خرام کجا می‌روی بایست

غره مشو که گربه زاهد نماز کرد

حافظ مکن ملا مت رندان که در ازل

ما را خدا ز زهد ریا بی‌نیاز کرد


صبا وقت سحر بویی ز زلف یار می‌آورد

دل شوریده ما را به بو در کار می‌آورد

من آن شکل صنوبر را ز باغ دیده برکندم

که هر گل کز غمش بشکفت محنت بار می‌آورد

فروغ ماه می‌دیدم ز بام قصر او روشن

که رو از شرم آن خورشید در دیوار می‌آورد

ز بیم غارت عشقش دل پرخون رها کردم

ولی می‌ریخت خون و ره بدان هنجار می‌آورد

به قول مطرب و ساقی برون رفتم گه و بی‌گه

کز آن راه گران قاصد خبر دشوار می‌آورد

سراسر بخشش جانان طریق لطف و احسان بود

اگر تسبیح می‌فرمود اگر ر می‌آورد

عفاالله چین ابرویش اگر چه ناتوانم کرد

به عشوه هم پیامی بر سر بیمار می‌آورد

عجب می‌داشتم دیشب ز حافظ جام و پیمانه

ولی منعش نمی‌کردم که صوفی وار می‌آورد


دیر است که دلدار پیامی نفرستاد

ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد

صد نامه فرستادم و آن شاه سواران

پیکی ندوانید و سلامی نفرستاد

سوی من وحشی صفت عقل رمیده

آهوروشی کبک خرامی نفرستاد

دانست که خواهد شدنم مرغ دل از دست

وز آن خط چون سلسله دامی نفرستاد

فریاد که آن ساقی شکرلب سرمست

دانست که مخمورم و جامی نفرستاد

چندان که زدم لاف کرامات و مقامات

هیچم خبر از هیچ مقامی نفرستاد

حافظ به ادب باش که واخواست نباشد

گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پاسارگاد تاباك |قهوه جوش| پيپ| توتون| فندك زيپو نگین کویر موج طبیعت محلول ضدعفونی کننده فوداسیب بر پایه پراستیک اسید gol میکاپ روز آوا ویژن فرکتال سیب توسعه فردی خدمات ماشین های اداری